اینقدر خوب نباش!
با همهی ما فرق داشت. اصلاً انگار مال این دنیا نبود.
میگفتم: «مصطفی اینقدر خوب نباش! تماموقت و انرژی و آبرویت را گذاشتهای برای دیگران. یکذره هم به فکر خودت باش!»
جواب میداد که: «در اینطور کارها همیشه باید هوای زیردستها و همکارهایت را داشته باشی. باید به آنها احترام و آرامش و امنیت بدهی که با رضایت خاطر و آسودگی کارشان را انجام دهند. کاری که از ترس مافوق و با ضربوزور انجام شود که برکت ندارد! اگر هم جایی بحث مالی در میان بود، اول بقیه، بعد خودم. اگر هم چیزی برای خودم نماند عیبی ندارد. بگذار بچهها طعم پول درآوردن از هنر و مهارت خودشان را بچشند… »
این اواخر دعوایمان سر همین بود. میگفتم مصطفی خودت! میگفت نه، دیگران!
راز محبوبیتش همین بود. بهعلاوهی خندهای که همیشه روی لب داشت. واقعاً اخلاقی بود. با اخلاق خوبش همه را جذب میکرد. بیآنکه کوچکترین ادعایی داشته باشد خیلیها را در حوزهی رسانه و فضای مجازی دورهم جمع کرده بود و به همه گفته بود که فقط برای خدا و انقلاب کار کنند نه برای اخلاقی یا هر کس دیگری.
مصطفی خطشکن بود. جزو اولین کسانی بود که شبکه اجتماعی توییتر را به بچههای فرهنگی کرمانشاه معرفی کرد و دوست داشت همهی فعالان مجازی کرمانشاه در یک سنگر باشند و برای انقلاب بجنگند. اما بعضیها که دوست نداشتند جز خودشان کسی در این عرصه فعال باشد، با حسادت ورزیها و دشمنیهایشان خون به دل مصطفی کردند. مصطفایی که همیشه میگفت: “حتی اگر به من فحش دادند، شما حق ندارید بیادبی کنید. هرچه باشد ما همه در سنگر انقلابیم.”
مصطفی مظلوم بود. خیلی مظلوم! از خیلیها بدی دید ولی با خوبی جواب داد. توهین شنید اما لبخند زد و گذشت.
رگ غیرتش اگر باد میکرد، فقط به خاطر خدا بود و انقلاب. با هیچکس خصومت شخصی نداشت.
اما خیلیها با حرفها و رفتارهایشان آزارش میدادند. میگفت اگر میخواهید برای انقلاب کار فرهنگی کنید، باید رسانه را دریابید، باید در فضای مجازی کارکنید، باید شبکهسازی کنید، باید برای بچههای جبهه انقلاب کارآفرینی کنید! در تمام این کارها خودش در خط مقدم بود و از جانمایه میگذاشت. اما عدهای از دوستان مدعی، همیشه با طعنه و تمسخر کاری میکردند که خستگی درجانش بماند… چه میشود گفت. بگذریم.
مصطفی در هر سنگری که میتوانست کاری برای رضای خدا انجام دهد، حاضر بود. بعد از زلزله سرپلذهاب بود که با پیشنهاد چند نفر از دوستان دلسوز و جوان و خوشفکر، دوربین به دست شد و مستندسازی را شروع کرد. تمام افتخارش این بود که مستند امامجمعهی سرپلذهاب، به رؤیت حضرت آقا رسیده و موردتوجه ایشان قرارگرفته است.
بعدازآن، هر جا که کار انقلاب روی زمین بود، مصطفی برای مستندسازی پیشقدم میشد.
در اغتشاشات سال ۹۶ درحالیکه علاوه بر خطر شکسته شدن دوربین، خطر جانی هم تهدیدش میکرد، در دل میدان حاضر بود. در اغتشاشات آبانماه اولین کسی بود که آتش زدن حسینیه ریحانهالحسین(علیهاالسلام) و جانباز شدن یکی از بسیجیهای مدافع حرم را رسانهای کرد. در سیل علاوه بر پوشش رسانهای خدمات بچههای انقلابی در تبلیغ پویشها پیشگام بود. در زلزلهی سرپلذهاب، دغدغهی اوضاع اقتصادی مردم آواره را به مستند تبدیل کرد. حدود یکسال تمام، در آن گرمای طاقتفرسا، رنج جاده را به جان خرید و فعالیتهای یک گروه جهادی در روستای مشکنار را تصویربرداری کرد.
۵ مستند برای موکبهای کرمانشاهی در اربعین حسینی ساخت.
برای مستند خیمهی خورشید که روایت ساخت و نصب نیم ضریح خیمهگاه حضرت زینب(علیهاالسلام) بود واقعاً از جانمایه گذاشت. آخرین اربعین عمرش را به خادمی در موکب رسانههای دیجیتال سراج در مرز خسروی گذراند. و خیلی کارهای دیگر که واقعاً مجاهدانه و بدون چشمداشت مادی انجام داد و از خود به یادگار گذاشت.
چند روز پیش داشتم با خودم فکر میکردم که اگر بخواهیم جایگزین برای مصطفی بگذاریم حداقل به چندین نفر نیاز داریم.
یک مصطفی که در فضای مجازی خطشکن بود، یک مصطفی که معاون سراج بود، یک مصطفی که در خدمت جبهه فرهنگی انقلاب بود. یک مصطفی که فی سبیل الله کارهای رسانهای ستاد بازسازی عتبات عالیات را انجام میداد، یک مصطفی که مستندساز و کارآفرین رسانه بود و یک مصطفی که زیر سایهی خورشید امام رئوف، آخرین مأموریت عمر کوتاه و پربرکتش را به اتمام رساند.
اما قبل از همهی اینها، مصطفی مصطفای پدر و مادرش بود.
بهزعم من آنچه مصطفی را عاقبتبهخیر کرد، این بود که بهرغم تمام این مجاهدتهای طاقتفرسا، هرگز خدمتگزاری پدر و مادرش را ترک نکرد.
مصطفی عصای دست پدر و مادرش بود. پدر و مادر بزرگواری که باید به آنان برای تربیت چنین فرزند صالحی تبریک گفت.
فرزندی که با شهادت سرافرازانهاش همهی ما را تکان داد. فرزندی که با همهی ما فرق داشت. اصلاً انگار مال این دنیا نبود...
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0